کد مطلب:327973 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:385

فصل چهارم - انفال در عصر پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) - انفال در عصر پیامبر ا
در آن زمان شرق و غرب عالم تحت سلطه دو قدرت نیرومند اداره می شد: یكی حكومت روم شرقی كه بر كشورهای جنوبی اروپا و خاك تركیه امروزی و بلاد شمالی افریقا فرمانروایی داشت، و دیگری دولت ساسانیان كه از یك طرف به رود سند و جیحون و از جانب دیگر به دریای عمان و خلیج فارس محدود می شد و از سوی مغرب با روم شرقی همسایه بود. این دو حكومت بر اثر جنگ ها و نزاع های متمادی و عوامل دیگر ضعیف و ناتوان شده بودند و ناامیدی و ستم و اختلافات آنها را به نابودی و سقوط سوق می داد(1).



در این اثنا رسول خدا در مكّه بعثت خود را به پیامبری به مردم ابلاغ فرمود و مدّت سیزده سال به تبلیغ خود ادامه داد، امّا همواره با مخالفت طایفه قریش و مشركان روبه رو بود، تا این كه به یثرب (مدینه) مهاجرت كرد و مردم آن سامان از آن جناب پشتیبانی نمودند و كار اسلام رونق گرفت و مدینه به صورت نخستین پایگاه حكومت اسلامی در آمد. از افق این شهر، نور اسلام تابیدن گرفت و شرق و غرب عالم را منوّر ساخت.



در این هنگام بود كه مركزی برای مسلمانان به وجود آمد و آنان توانستند با یكدیگر متّحد شوند و در برابر دشمنان مقاومت نمایند. مخالفان قصد داشتند پیامبر اكرم(صلی الله علیه وآله) و پیروان آن حضرت را از بین ببرند و نهال اسلام را بخشكانند. با این وضع جز دفاع از كیان و حیثیّت اسلام راهی دیگر وجود نداشت، لذا پیامبر(صلی الله علیه وآله) به یاران خود دستور داد كه برای دفاع آماده شوند(2).

مسلمانان چون دارای ایمان كامل و اهداف عالیه بودند، با رشادتِ وصف ناپذیری به دفاع می پرداختند و غالباً پیروزی و فتح از آن ایشان بود و در نتیجه غنایمی به دست می آوردند.



به طوری كه از كتب تاریخ و فقه برمی آید، در عصر پیغمبر(صلی الله علیه وآله) ثروت ها و غنایم فراوانی نصیب مسلمانان شد كه قسمتی از آنها از انفال به حساب می آمد و آن اموال تحت اختیار آن حضرت قرار داشت كه در مورد نیازمندی های خویش و آنچه مصلحت می دانست، به مصرف می رسانید. اینك در این جا، درباره انفال در عصر رسول خدا و چگونگی مصرف آنها گفتگو می كنیم:



الف ـ وصیت مخیریق



اوّل ملكی كه به تملّك رسول خدا درآمد، سرزمینی بود كه «مخیریق» كه یكی از دانشمندان یهود بود، برای آن حضرت وصیّت كرد، كه به هر گونه مصلحت بداند در آنها تصرّف نماید. او به رسول خدا ایمان آورد و به مقام و منزلت آن حضرت عارف بود و در روز احد در ركاب آن جناب شهید شد. اوپیش ازشهادتش گفت: اگراز دنیا بروم، مالم از آنِ محمّد است. ثروتش هفت محوطه (باغ) بود به نام های: میثب، صافیه، دلال، حسنی، برقة، اعواف و مشربة(1).



طبق آنچه در كتب تاریخ آمده است، اوّل غنیمتی كه نصیب مسلمانان شد، شترانی بود از قریش كه مال التجاره و خواربار حمل می كردند. عدّه قلیلی كه بعضی آنان را دوازده تن ذكر نموده اند، به سركردگی عبداللّه بن جحش به این غنایم دست یافتند(2).



این گروه مأموریت داشتند در «نخله» كه محلّی است میان طائف و مكّه، كاروان مكّیان را تعقیب كنند و از وضع ایشان خبر بدهند. عبداللّه پس از برخورد به قافله و پس از مشورت با همراهان خود، با كاروانیان به جنگ پرداخت و قافله را با دو اسیر به مدینه آورد، امّا مورد اعتراض رسول خدا قرار گرفت. چون آن حضرت دستور داده بود خبر قافله را به مدینه بدهد، و دستور جنگیدن نداشت. لذا عبداللّه مورد نكوهش واقع شد، تا این كه آیه درباره اش نازل گشت و عمل وی قابل عفو شناخته شد(3).



اوّل زمینی كه به عنوان انفال، در اختیار پیامبر(صلی الله علیه وآله) قرار گرفت، اراضی بنی النضیر بود.

توضیح آن كه: پس از جنگ احد، قبیله بنی نضیر پیمان شكنی نمود و تصمیم گرفت به بزرگ ترین جنایات یعنی به كشتن رسول خدا دست بزند. موضوع از این قرار بود كه دو مرد از قبیله بنی عامر كه از همپیمانان بنی نضیر بودند، به دست عمرو بن امیّه كشته شدند و مقرّر گردید كه خونبهای آن دو به خویشاوندانشان پرداخت شود. رسول اكرم(صلی الله علیه وآله) به منظور استقراض یا كمك، با گروهی از اصحاب به خارج شهر، نزد بنی نضیر رفت و در حالی كه پای دیواری نشسته و سرگرم گفتگو بود، یك یهودی از افراد آن قبیله از فرصت استفاده نموده، قصد داشت با انداختن سنگ از بام بر سر آن حضرت وی را به قتل برساند. ولی پیامبر(صلی الله علیه وآله) از راه وحی از این نقشه شوم آگاه شد و بدون این كه با همراهانش سخن بگوید، به تنهایی راه مدینه را در پیش گرفت، و به مجرّد رسیدن به مدینه به ایشان پیغام داد كه مانند بنی قینقاع باید دارایی خود را رها كرده، به هر نقطه ای كه می خواهند كوچ كنند. آنان در ابتدا با پیامبر(صلی الله علیه وآله) از درِ جنگ و ستیز در آمدند و سپاه اسلام، ایشان را محاصره كرد تا آخرالامر پیشنهاد كردند(1) حاضرند از منازل و اراضی خود صرفنظر كنند، با این شرط كه هر مقدار از اموال كه قابل حملونقل باشد، با خود ببرند. پیامبر بی درنگ با این شرط موافقت فرمود، و آنان به جز اسلحه اشیای منقول را با خود بردند.



در «سیره ابن هشام» چنین آمده است: «وَ قَذَفَ اللّهُ فی قلوُبِهِم (بنی النضیر) الرُّعب وَ سَألُوا رَسُولَ اللّه أن یُجلِیَهُم وَ یَكُفَّ عَنِ دِمائِهِم علی أنَّ لَهُم ما حَملَتِ الإبلُ مِن أموالِهم إلاّ الحَلقَة وَ خَلُّوا الأموالَ لِرَسُولِ اللّهِ خاصّةً یَضَعُها حَیثُ یَشاءُ فَقَسَّمها رَسُولُ اللّه عَلی المُهاجرین الأوّلینَ دونَ الأنصار إلاّ سهلَ بنَ حُنَیف و أبا دُجانةَ سماكَ بنَ حرشة ذكرا فقراً فأعطاهما رسول اللّه ...(2);



خداوند در دل طایفه بنی النضیر ترس انداخت و از رسول خدا درخواست كردند كه ایشان را كوچ دهد و از كشتنشان خودداری نماید و بتوانند به جز اسلحه آنچه را كه شترانشان حمل كند، با خود ببرند و اموال خود را بخصوص برای رسول خدا برجای گذارند كه بتواند در هر موردی كه بخواهد، به مصرف برساند. سپس پیامبر آنها را بر مهاجران نخستین تقسیم كرد و به انصار چیزی نداد، جز به دو نفر ایشان به نام های «سهل بن حنیف» و «ابا دجانة خرشه» كه اظهار فقر نمودند».

در كتاب «الاموال» آمده است:



كانت أموال بنی النضیر ممّا أفاءَ اللّهُ علی رَسُولِه ممّا لَم یُوجَف عَلَیه بخَیل و لا رِكاب فكانَت لِرَسُولِ اللّه خاصّةً فكانَت یُنفِقُ منها عَلی أهله نَفَقَةَ سَنَة و مابقِیَ جَعَلهُ فی الكراعِ و السّلاح عُدّة فی سبیلِ اللّه ...(1);



اموال بنی نضیر از ثروت هایی بود كه خداوند به پیغمبرش برگشت داد و از مواردی است كه برای تصرّفش لشكركشی نشده، لذا به پیامبر(صلی الله علیه وآله) اختصاص داشت كه هزینه سالیانه خانواده اش را از آن تأمین می كرد و بقیه را به منظور مهیّاشدن برای پیكار در راه خدا به مصرف اسب و اسلحه می رسانید».



ب ـ فدك(2)



فدك نیز از سرزمین هایی بود كه یهودیان بدون این كه با مسلمانان جنگ كنند، به آنان واگذار نمودند و از در صلح در آمدند. موضوع بدین منوال بود كه در سال هفتم هجرت پیامبر اكرم(صلی الله علیه وآله) با لشكری مجهّز برای فتح خیبر آماده شد و رهسپار آن سامان گردید و قلعه های خیبر را محاصره نمود. پس از جنگ های سخت و محاصره طولانی، یهودیان با وجود داشتن اسلحه و ساز و برگ عالی شكست خوردند و قلاع خیبر سقوط كرد و به تصرّف مسلمانان در آمد.



رسول خدا(صلی الله علیه وآله) پس از فتح خیبر «مُحیّصه» را به جانب فدك فرستاد، تا نظر ایشان را درباره مسلمانان بفهمد. او به فدك رفت و فرموده رسول خدا را به اهل فدك ابلاغ كرد. آنان پس از مشورت با یكدیگر حاضر شدند كه با مسلمانان صلح كنند و نصف فدك، و بنا به قولی تمام فدك، را در اختیار مسلمانان قرار دهند(3). مُحیّصه برگشت و جریان را به رسول خدا بازگو كرد و موضوع خاتمه یافت. و چون برای تصرّف اراضی فدك جنگی صورت نگرفته بود، تمام آن به رسول خدا اختصاص یافت(4). و آن حضرت عواید آن را به هر گونه كه مصلحت می دانست، به مصرف می رسانید.



سپس پیامبر(صلی الله علیه وآله) آن را به دخترش حضرت فاطمه(علیها السلام) بخشید(1).



پیامبر(صلی الله علیه وآله) بر وفق مصالحی كه در نظر داشت، اموالی را كه به خود آن حضرت اختصاص داشت و حقّ عموم مسلمانان نبود، به برخی از افراد هبه می كرد و در اختیار ایشان قرار می داد. چنان كه زمینی از زمین های خیبر را كه دارای درخت خرما بود، به زبیر اقطاع فرمود(2).



و نیز چنان كه گفتیم از اموال بنی النضیر به ابودجانة و سهل بن حنیف كه اظهار فقر و تنگدستی نمودند، عطا كرد(3).



و روایت شده است كه رسول خدا تمام سرزمین عقیق را به بلال بن حارث المزنی اقطاع فرمود(4).



عدیّ بن حاتم گفت: پیامبر(صلی الله علیه وآله) زمینی را در یمامه به فرات بن حیّان عجلی اقطاع كرد(5).



علاوه بر اینها به افراد دیگر زمین هایی را اقطاع نمود كه در مآخذ معتبر ذكر شده است(6).



ابوبكر به طلحة بن عبیداللّه زمینی را اقطاع كرد و عدّه ای را بر آن شاهد گرفت ...(7).



و عبدالرحمن بن یزید بن جابر نقل كرده است كه ابوبكر به عیینه بن حصن اقطاعی نمود...(8)و به زبیر نیز زمین مواتی را اقطاع كرد.



ابو عبید نقل كرده است كه عمر به افراد بسیاری سرزمین هایی را اقطاع كرد(9).



و به زبیر نیز اقطاع نمود(10) و ابوبكر نیز به وی «جرف» را اقطاع نمود(11).



عثمان نیز به پنج تن از اصحاب رسول خدا در نواحی مختلف زمین هایی را اقطاع كرد. از شرح فوق فهمیده می شود كه اقطاع در زمان پیامبر(صلی الله علیه وآله) و پس از رحلت آن بزرگوار از طرف زمامداران، یك امر معمولی و عادی بوده است و اگر یكی از زمامداران زمینی را به كسی اقطاع می كرد، به هیچ وجه بر او ایراد نمی گرفتند(1).



ج ـ صفی



پیش تر به تفصیل بحث نمودیم كه رسول خدا آنچه را می خواست، از غنیمت بر می گزید و از اموال غیرمنقول نیز آنچه را می خواست، انتخاب می كرد و بر وفق مصلحت گاهی آن اموال را به دیگران اقطاع می فرمود، یا این كه عواید آن را مطابق آنچه به صلاح بود، هزینه می كرد.



د ـ اراضی موات



اراضی موات در زمان پیامبر(صلی الله علیه وآله) به آن حضرت تعلّق داشت و مردم به اذن آن جناب در آن اراضی تصرّف می كردند كه بر وفق مصلحت در اختیار آنان قرار داده می شد(2).



ابن سیرین روایت كرده است كه رسول خدا به «سلیط» كه مردی از انصار بود، زمینی را اقطاع كرد و او چون به جهت مشغله این زمین، از رسول خدا دور شد و از فیض حضور آن حضرت محروم گشته بود، به خدمتش عرض كرد: مرا نیازی به این زمین نیست. زبیر كه در آن جا حاضر بود، درخواست نمود كه آن زمین به وی واگذار شود. پیامبر هم آن زمین را به او اقطاع فرمود(3).



محدّثان فریقین به طرق عدیده از پیامبر اكرم(صلی الله علیه وآله) روایت كرده اند: «عادیُّ الأَرض لِلّه و لِرَسُولِهِ ثم هِیَ لَكُم منّی أیُّها المُسلمونَ فَمَن أحیا أرضاً میتةً فهِیَ لَه(4); زمین های بایر به خدا و رسولش تعلّق دارد. سپس ای مسلمانان! آنها از جانب من به شما اختصاص دارد; پس كسی كه زمین مواتی را آباد كند، از آن او است».



پیامبر(صلی الله علیه وآله) «دور» را كه بلاصاحب بود، به عدّه ای اقطاع فرمود. این می رساند كه اموال بدون مالك از آن خدا و رسول است. شیخ طوسی در كتاب «خلاف» به این روایت استدلال كرده است كه در قرب آبادی ها و زمین های احیا شده می توان زمین بایر و موات را احیا كرد و این امر سبب نمی شود كه به زمین آباد، زیان برسد. اصل روایت این است: «رُویَ أنَّ النَبیَّ(صلی الله علیه وآله)أقطَعَ «الدُورَ» بالمَدینةِ، فقالَ حُیٌّ مِن بَنی عذرة ـ یقال لَهُم: بنی عبد بنِ زُهرَةَ ـ نَكَبَ (زكب خ ل) عنّا ابنَ أمّ عبِد، فقالَ النّبیّ(صلی الله علیه وآله) فَلَم یبعَثنی (ابتَعَثَنی خ ل) اللّهُ إذاً. و اللّه لا یقدّسُ امةُ لا یُؤخَذُ للضعیف فیهم (منهم خ ل) حقّه(1);



روایت شده كه پیامبر(صلی الله علیه وآله) «دور(2)» را در مدینه (به عبداللّه بن مسعود) اقطاع نمود. «حُیّ» كه از (طایفه) بنی عذره بود كه به آن طایفه، بنی عبد بن زهره (نیز) می گفتند، گفت: ابن ام عبد (یعنی ابن مسعود) از ما روگردانید (و به ما ستم كرد). پیامبر(صلی الله علیه وآله) فرمود: اگر بدین گونه باشد، خدا مرا به پیامبری برنیانگیخته باشد. سوگند به خدا! امّتی كه حقّ ضعیفشان گرفته نشود، هیچ گاه مقدّس (و سعادتمند) نیست».



هـ ـ معادن



معادن نیز در اختیار رسول خدا قرار داشت و جامعه اسلامی به اذن و اجازه آن حضرت در آنها تصرّف می كردند.



عدّه ای از محدّثان اهل سنّت نقل كرده اند كه رسول خدا به بلال بن حارث مزنی معادن «قَبَلیه» را كه در ناحیه «فُرُع» قرار داشت، اقطاع كرد. اراضی كوهستانی و هموار آن ناحیه را و آنچه را كه در (نزدیكی كوه) قدس بود و جایی را كه برای زراعت صلاحیت داشت، (نیز) به وی اقطاع كرد و حقِّ هیچ مسلمانی را به او اقطاع نكرد(3).



و ـ جنگل ها



در جنگل ها نیز هیچ كس حق نداشت بدون اجازه پیامبر(صلی الله علیه وآله) تصرّف نماید. ابیض بن حمال در این باره چنین روایت كرده است: «عرض كردم: یا رسول اللّه! چه اندازه از درختان اراك را می توان مورد «حمی» قرار داد، فرمود: آنچه را از آبادی دور است و شتران به آن راه ندارند (و نمی توانند از آن استفاده نمایند(4))». از این روایت چنین برمی آید كه مردم درختان جنگلی را در صورتی می توانند مورد استفاده اختصاصی قرار دهند كه به منافع عمومی زیان نرسد و آن درختان در جایی باشد كه مورد استفاده عموم مردم نباشد.



طایفه بنو حارثه خواستند جنگلی را از بین ببرند، زیرا آن جا چراگاه شتران و گوسفندان و محل آمد و رفت زنان ایشان برای رفع نیازمندی هاشان بود. پیامبر اكرم(صلی الله علیه وآله)فرمود: در صورتی می توانند درختان جنگلی را قطع كنند كه به جای آنها نهال غرس كنند و نظیر آن جنگل را به وجود آورند.



از این روایت می فهمیم كه تخریب جنگل ها جایز نیست و در موقعی كه از روی ضرورت لازم است درختان جنگلی قطع شود، باید نظیر آن را احداث كرد، تا زیانی به منابع ثروت اسلامی وارد نیاید(1). و چنین نتیجه می گیریم كه جنگل ها را هیچ كس مالك نیست; بلكه پیشوای مسلمانان به هر گونه كه مصلحت بداند، به نفع اجتماع در آنها تصرّف می كند و بر آنها نظارت دارد.



از سعد بن ابیوقاص حكایت شده كه او غلامی را دید كه درخت «حمی» شده را قطع می كند. پس او را كتك زد و تبر او را گرفته، زنی كه مالك آن غلام بود، یا زنی از كسانش به نزد عمر آمد و از سعد شكایت كرد (كه غلامِ مرا زده و تبرش را از او گرفته است).



عمر به سعد گفت: ای ابا اسحاق! تبر و جامه آن غلام را به وی برگردان. سعد از برگرداندن آنها امتناع ورزید و گفت: آنچه را رسول خدا برای من غنیمت قرار داده، باز پس نمی دهم. شنیدم كه پیامبر(صلی الله علیه وآله) فرمود: هر كه را دیدید درخت «حمی» شده را قطع می كند، او را بزنید و هر چه دارد، از او بگیرید. سعد از آن تبر بیلی ساخت كه تا زمان مرگش در زمین خود با آن كار می كرد(2).


1 . مكتب تشيّع، ارديبهشت ماه 1338، ص 305.



2 . «أُذِنَ لِلّذينَ يُقاتَلُونَ بأنَّهُم ظُلِمُوا و أنَّ اللَّه علي نَصرِهِم لَقَديرٌ ...» حج (22) آيه 39.

1 . الاحكام السلطانيه، ص 161; فتوح البلدان، ص 24; الخراج و النظم الماليه، ص 94.



2 . الكامل في التاريخ، وقايع سال دوم هجرت; سيره ابن هشام، ج2، ص165.



3 . «إنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَالَّذين هاجَرُوا في سَبيلِ اللّه اولئكَ ...» بقره (2) آيه 217.

1 . سيره ابن هشام، ج2، ص192 ; فتوح البلدان، ج1، ص23.



2 . سيره ابن هشام، ج3، ص192; فتوح البلدان، ج1، ص23; تاريخ ابن خلدون، ج2، ص772، بحث غزوات پيغمبر; الأمّ، ج4، ص139.

1 . الاموال، باب صنوف الاموال التي يَليها الأئمّةُ، ص 14.



2 . فدك دهي است در حجاز كه فاصله آن تا مدينه به اندازه دو روز و بعضي گفته اند به اندازه سه روز راه است. خدا آن را در سال هفتم هجرت به صلح به رسولش برگردانيد و چون درباره آن لشكركشي نشد، به رسول خدا اختصاص يافت. معجم البلدان، حرف فاء.



3 . ابن هشام، السيرة النبوية، ج4، ص353; الكامل في التاريخ، وقايع سال هفتم هجرت; و الخراج و النظم المالية، ص 98; فتوح البلدان، ج1، ص36.



4 . الكامل في التاريخ، وقايع سال هفتم هجرت; فتوح البلدان، ج 1، ص 38 و 40.

1 . ذيل آيه «و آت ذا القربي حقه ...» الدرالمنثور و اعيان الشيعه، ج1، ص314.



2 . الخراج و النظم الماليه، ص 96.



3 ـ 6 . الاموال، باب الاقطاع، ص 287.



7 . همان، ص 286; فتوح البلدان، ج1، ص27.



8 . الاموال ص 289.



9 . همان، ص 295.



10 . همان، ص 291.



11 . فتوح البلدان، ج1، ص27; الاموال، ص 291.

1 . الاموال، ص 293، باب «الاقطاع».



2 و 3 . ابو يوسف، الخراج، ص 61; الاموال، ص 286.



4 . اين حديث در كتب معتبر از قبيل وسائل الشيعه، كتاب احياء موات; المغني، ج5، ص514;الخراج، ص 65 آمده است.

1 . الخلاف، ج3، ص528، مسأله 5، كتاب «احياء موات»; نهج البلاغه صبحي صالح، نامه مالك اشتر، ص 439.



2 . «دور» هي اسم موضع بالمدينه بين ظهراني عمارة الأنصار: جواهرالكلام، ج38، ص55.



3 . عبداللّه بن عمرو بن عوف المزني عن أبيه عن جدّه: إنَّ النَبيَّ أقطَعَ بلالَ بنَ الحارثِ معادنَ القَبلية جَلسَيها و غوَرَيها و حيث يصلح للزَّرع من قدس وَ لَم يُعطِهِ حقَّ مسلم. قَبَليّه قسمتي از ساحل دريا است كه تا مدينه پنج ميل فاصله دارد. حاشيه الاموال، كتاب احكام الأرضين في أقطاعها، ص 287.



4 . بعضي روايت را اين چنين معني كرده اند: آنچه را كه دهان شتران به آن مي رسد، نمي توان مورد «حمي» قرار داد، امّا آنچه را شتران نمي توانند بخورند و گردنشان به آن نمي رسد، مي توان «حمي» كرد. و برخي گفته اند: مراد آن است كه از آبادي دور باشد، به گونه اي كه شترها به آن نرسند. حاشيه الاموال، ص 289.

1 . قالَت بنو حارثة مِن الأَنصار يا رَسولَ اللّه، هاهنا مَسارِحُ إبلِنا وَ مَرعي غَنَمنا و مَخرَجُ نِسائنا يعنُونَ مَوضِعَ الغابةِ. فقالَ رَسُولُ اللّهِ(صلي الله عليه وآله) مَن قَطَعَ شَجَرةً فَليغرس مَكانَها وَدّيةً فغرست الغابة. فتوح البلدان، ج1، ص16.



2 . عن سعد بن أبيوقّاص: أنّه وَجَدَ غلاماً يقطَعُ الحِمي فَضَرَبَه وَ سَلَبَه فأسَه، فدخلت مولاتُةُ أو امرأة عَن أهلِهِ علي عُمرَ، فشكَت إليه سَعداً. فقالَ عُمَرُ رُدَّ الفأسَ و الثياب أبا إسحاق فأبي، و قال: لا أعطي غنيمةً غَنَّمنَيها رسُولُ اللّه(صلي الله عليه وآله)سمعته يقول: من وَجَدتُمُوهُ يقطع الحمي فاضربوه و اسلبوه، فاتَّخذَ مِن الفأسِ مِسحاةً فَلَم يَزَل يَعملُ بها في أرضه حتّي تُوُفِّيَ. فتوح البلدان، ج1، ص15.